دوستم نــــداره ؟
فـــدای ســــــــــرش
من یــه نــــفـــــری
اندازه ی جــــفـــتــــمون دوســـــش دارم
****►◄►◄****
ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟
جای " بنشین " و " بفرما " " بتمرگی " گفتند
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
تو نگفتیم و " شمایی " نشنیدیم و هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟
دل سپردیم به آن " دال " سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟
چه " چراها " که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟
^^^^^*^^^^^
دندانپزشک آخرین دندان گرگ را کشید
نگاهی به صورت گرگ انداخت و پوزخندی زد
گرگ زیر لب گفت: بخند… این است عاقبت گرگی که عاشق گوسفندی شده باشد
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند
روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود
استاد سوالی را از لیلی پرسید
لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت
اما لیلی هیچ نگفت
استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت
و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد
لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت
بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت
دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لالی که به استاد نگفتی
لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت
.
.
.
.
.
..
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت
لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد
اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد
من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم
اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی
مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
ازديوانه اى پرسيدند:چه کسى دوست دارى؟
ديوانه خنديد و گفت عشقم
.گفتندعشقت کيست ؟؟
گفت عشقى ندارم
خنديدند و گفتند براى عشقت حاضرى چه کارهاى بکنى...؟
گفت عاقلانه نميشوم ،نامردى نميکنم،خيانت نميکنم، دور نميزنم،دورغ نميگم ، تنهايش نمى گذارم، خودم را فدايش ميکنم
به اوگفتند اگر عشقت تنهايت گذاشت بى وفاى کرد خيانت کرد چه...؟
اشک درچشمان ديوانه حلقه بست وگفت
اگربامن اينکار را نميکرد که...ديوانه نميشدم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
نباید گوشیش زیاد دستش باشه چون دختره
نباید صدای اهنگو چه تو اتاقش چه تو ماشینش زیاد کنه چون دختره
نباید شب تو خیابون قدم بزنه چون دختره
نباید با یکم لباس راحت تر ورزش کنه چون دختره
نباید تو پارک موقع والیبال یا بدمینتون سر و صدا کنه و خوش بگذرونه چون دختره
نباید تو خیابون واسه تفریحم شده ادا در بیاره چون دختره
نباید تو گرما استین کوتاه
بپوشه و موهاشو تو هوای باز خنک کنه چون دختره
نباید با صدای بلند بخنده چون دختره
نباید تنهایی تا دیروقت بیرون باشه⚠️چون دختره
نباید از یکی خوشش بیاد و بره سمتش چون دختره
نباید دفعه اول1⃣ ابراز علاقه کنه هرچقدرم که عاشق باشه چون دختره.
. ⚠نباید ⚠️
چون دختره ️
چون ملت اونقد بیکارن حرف دربیارن
چون ما هنوزم درک نکردیم دخترم میتونه و لازم داره خوش باشه
چون اونقد احمقیم به پسری که با ده تا دختره هیچی نمیگیم
ولی منتظریم یه دختر یه ذره بیاد سمت پسرا
تافوری بگیم طرف هرزس چون هنوز این جماعت نفهمیدن دختر هم دل داره
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش درباور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
کیوان شاهبداغ خان